قوله تعالى: «و لا تقولن لشیْ‏ء إنی فاعل ذلک غدا، إلا أنْ یشاء الله» من عرف الله سقط اختیاره عند مشیته و اندرج احکامه فى شهوده لحکم ربه، هر که قدم در کوى معرفت الله تعالى نهاد و بدانست که خلق همه اسیر قدرت اواند در حبس مشیت و بر ممر قضا و قدر، او نیز اختیار نکند و خود را کار نسازد و حکم نکند و کار خود بکلیت با مشیت الله تعالى افکند وانگه تکلف خویش در آنچ الله تعالى ساخته نیامیزد و چنانک حکم الله تعالى بر وى مى‏گردد بى معارضه با آن مى‏سازد، و بزبان حال گوید: الهى این بوده و هست و بودنى، من بقدر تو نادانم و سزاى ترا ناتوانم، در بیچارگى خود گردانم، روز بروز بر زیانم، چون منى چون بود چنانم، از نگرستن در تاریکى بفغانم، که خود بر هیچ چیز هستماندنم ندانم، چشم بر روزى دارم که تو مانى و من نمانم، چون من کیست گر آن روز ببینم، ور ببینم، بجان فداى آنم.


... «و اذْکرْ ربک إذا نسیت» قیل اذا نسیت نفسک فاذکر ربک و اذا نسیت الخلق فاذکر الخالق میگوید چون هواء نفس زیر پاى آوردى و جاه خلق از دل بیرون کردى، ما را یاد کن و باین یاد پاک جان خود را شاد کن، هواى نفس بت است و جاه خلق زنار، تا از بت بیزار نگردى موحد نشوى و تا زنار نگشایى مسلمان نباشى.


عابدى بود نام وى ابو بکر اشتنجى، جاهى عظیم داشت، ترسید که آن جاه او را هلاک کند، برخاست بسفرى بیرون شد در ماه رمضان، و روزه گشاد بحکم شریعت، آن گه از سفر باز آمد مفطر و خلق را از عذر وى خبر نه، و اندر شهر طعام همى‏خورد، تا خلق بر وى گرد آمدند و او را قفا مى‏زدند که بى دین است، یکى از محققان راه گفت آن ساعت که او را قفا همى‏زدند، نزدیک او شدم تا چه گوید، با خویشتن همى‏گفت: اى نفس خلق پرستى نه و بجاه خلق مغرور گردى نه، چگونه آوردمت تا خداى پرستى، نه خلق.


«و اذْکرْ ربک إذا نسیت» قال الجنید حقیقة الذکر الفناء بالمذکور عن الذکر، لذلک قال الله تعالى: «و اذْکرْ ربک إذا نسیت» اى اذا نسیت الذکر یکون المذکور صفتک، ذکر نه همه آنست که تو باختیار خویش از روى تکلف لب جنبانى، آن خود تذکر است و تذکر تصنع است، ذکر حقیقى آنست که زبان همه دل شود و دل همه سر گردد و سر عین مشاهدت شود، اصول تفرقت منقطع گردد، کمال جمعیت در عالم معیت ازین مقام پدید آمد: اذا صح التجلی فاللسان و القلب و السر واحد، ذکر در سر مذکور شود و جان در سر نور خبر عیان گردد و عیان از بیان دور. اى حجت را یاد و انس را یادگار که حاضرى این یاد مرا چه بکار، لطیفا دستورى ده تا بیاد تو بر آرم یک دم، دوست خوانندگان انبوه‏اند، و الاولى هو الاقدم. اى برون آرنده شیر خالص از میان فرث و دم، بفضل خویش ما را دست گیر مگذار ما را وانشان حوا و آدم.


«و اصْبرْ نفْسک مع الذین یدْعون ربهمْ» الآیة... قال و اصبر نفسک و لم یقل قلبک لان قلبه کان مع الحق امره بصحبة الفقراء جهرا بجهر و استخلص قلبه لنفسه سرا بسر، اى محمد بنفس با درویشان باش که دل در قبضه صفت است با صحبت ایشان نپردازد و محبت اغیار در آن نگنجد، ازینجا گفت مصطفى (ص): لو کنت متخذا خلیلا لاتخذت أبا بکر خلیلا و لکن صاحبکم خلیل الرحمن


اگر من دل بکسى دادمى یا مهر دل بر کسى نهادمى آن کس ابو بکر بودى که منزل حقیقت جاى قدم صدق ابو بکر است، متابعت ما فرض عین خود و حلقه انقیاد شرع در گوش فرمان کرده و من او را بجاى سمع و بصر نشانده، لکن دل بدست ما نیست و ما را در آن تصرف نیست و مهر اغیار را در آن مدخل نیست، «یدْعون ربهمْ بالْغداة و الْعشی» وقت دعا و ذکر معین کرد: بامداد و شبانگاه، چون بارادت رسید بر معنى حال گفت بر دوام، «یریدون وجْهه»


اى مریدین وجهه، پیوسته و همیشه او را خواهند پاى بدو گیتى فرا نهاده، و از خلق آزاد گشته، و از خود باز رسته. اى محمد ایشان که باین صفت‏اند: «لا تعْد عیْناک عنْهمْ» ایشان دل از ما بنگردانیدند، تو چشم از ایشان بمگردان جعلنا نظرک الیوم الیهم ذریعة لهم الینا و خلفا مما یفوتهم الیوم من نظرهم الینا فلا تقطع الیوم عنهم نظرک فانا لا نمنع غدا نظرهم عنا.


اى محمد ثمره ارادت ایشان امروز صحبت و مرافقت و نظر تو و فردا زلفت و قربت و وصلت ما، اینست که رب العالمین گفت: «أولئک لهمْ جنات عدْن» اولئک هم اصحاب الجنة فى رغد العیش و سعادة الجد و کمال الرند یلبسون حلل الوصلة و یتوجون بتیجان القربة و یحلون بحلى المباسطه یتکئون على ارائک الروح یشمون ریاح الانس یقیمون فى حجال الزلفة یسقون شراب المحبة یأخذون بید الرأفة ما یتحفهم الحق من غیر واسطة یسقیهم شرابا طهورا یطهر قلوبهم عن محبة کل مخلوق نعم الثواب ثوابهم و نعمت الدار دارهم و نعم الجار جارهم و نعم الرب ربهم.